بياموزيم كه...

 

بياموزيم كه:

1.     با احمق بحث نكنيم و بگذاريم در دنياي احمقانه خويش خوشبخت زندگي كند.

2.     با وقيح جدل نكنيم چون چيزي براي از دست دادن ندارد و روح ما را تباه مي‌كند.

3.     از حسود دوري كنيم چون اگر دنيا را هم به او تقديم كنيم باز از زندان تنگ حسادت بيرون نمي آيد.

4.     تنهايي را به بودن در جمعي كه ما را از خودمان جدا مي کند، ترجيح دهيم.

5.     از «از دست دادن» نهراسيم که ثروت ما به اندازه شهامت ما در نداشتن است.

6.     بيشتر را بر کمتر ترجيح ندهيم که قدرت ما در نخواستن و منفعت ما در سبکباري است.

7.     کمتر سخن بگوييم که بزرگي ما در حرفهايي است که براي نهفتن داريم، نه براي گفتن.

8.     از سرعت خود بکاهيم، که آنان که سريع تر مي دوند، فرصت انديشيدن به خود نمي دهند.

9.     ديگران را ببينيم، تا در دام خويشتن محوري، اسير نشويم.

10.   از کودکان بياموزيم، پيش از آن که بزرگ شوند و ديگر نتوان از آنان آموخت...

ما آزادیم...

 

 

مردی از یکی از دره های پیرنه در فرانسه می گذشت ، که به چوپان پیری برخورد. غذایش را با او تقسیم کرد و مدت درازی درباره ی زندگی صحبت کردند . بعد صحبت به وجود خدا رسید . مرد گفت : اگر به خدا اعتقاد داشته باشم باید قبول کنم که آزاد نیستم و مسوول هیچ کدام از اعمالم نیستم . زیرا مردم می گویند که او قادر مطلق است و اکنون و گذشته و آینده را می شناسد. چوپان زیر آواز زد و پژواک آوازش دره را آکند . بعد ناگهان آوازش را قطع کرد و شروع کرد به ناسزا گفتن به همه چیز و همه کس . صدای فریادهای چوپان نیز در کوهها پیچید و به سوی آن دو بازگشت . سپس چوپان گفت : زندگی همین دره است ، آن کوهها ، آگاهی پروردگارند ؛ و آوای انسان ، سرنوشت او . آزادیم آواز بخوانیم یا ناسزا بگوئیم ، اما هر کاری که می کنیم ، به درگاه او می رسد و به همان شکل به سوی ما باز می گردد .

پائولو کوئیلو