مامان پروین...
دوستای خوبم سلام
امروز یاد تابستون سال 89 افتاده بودم.تابستونی که متفاوت ترین تابستون برای من بود.
فصلی که من احساس می کنم توش خیلی بزرگ شدم خیلی چیزای جدید یاد گرفتم اتفاقا همون موقع ها بود که این وبلاگ رو باز کردم...
تابستونی پر از خاطرهای خوب...
توی یکی از این روزای تابستون بود که تو قطار با یه خانومی به اسم : مامان پروین همسفر شدم
اولین بارم بود که با همچین خانمی هم صحبت میشدم.
وقتی وارد کوپه شدم دیدم یک خانوم تقریبا میان سال با یه مانتوء رنگ روشن و روسری نارنجی رنگ و کفش های کرمی... خلاصه خوش رنگ بود با یک عینکی که چارچوبش رنگ تقریبا فک کنم قرمز داشت !اره تقریبا قرمز بود دقیقا یادم نمیاد! پوستش خیلی روشن بود هرچند نشسته بود ولی آدم میتونسته بفهمه که قدی بلند داره...
رفتم تو سلام دادم با خنده جوابم رو دادم ،تو اون لحظه نمی دونم چرا احساس خوبی نسبت بهش پیدا کردم
ممعولا ساعت های اولیه تو کوپه های قطار کسی با کسی حرف نمیزنه ماهم همینطور...
خلاصه سر صحبت از اینجایی باز شد که من در آووردم کتاب بخونم.اون موقع هام تازه کتاب کیمیاگر (پائولوکوئیلو) رو گرفته بودم...
و...
خیلی حرف زدیم تو این فاصله فهمیدم که 72سالشه که از تعجب....!!!! چون اصلا بهش نمی خورد که 72ساله باشه،6سال بود که تو کرج زندگی میکرد.همه ی بچه هاش آلمان بودن و خودش موقعی که اونجا بوده روانشناش بوده..(دیگه زیاد وارد جزئیات نمی شم)
بین حرفاش یه چیزی گفت که خیلی به دلم نشست...
گفتش: به دنیا آمدن بر اساس یک سری جبر و اختیاراته.
جبرش دختر یا پسر بودن ،نحوه ی متولد شدن فرزند چه خانواده ای بودن که ما اختیار این رو نداریم که خودمون اینارو انتخاب کنیم. ولی از وقتی که به بلوغ فکری رسیدیم تمامی امور زندگی به اختیار خود ماست که چطوری می تونیم بسازیمش.
گفت زندگی مثل قالی بافتنه.که قسمت جبرش همون اندازه ی قالی و قرار گرفت تارهای قالی است که نمی تونیم عوضش کنیم. ولی اینکه چه طرحی رو برای قالی انتخاب کنیم به اختیار خودمونه یا اینکه از چه رنگ هایی استفاده کنیم از چه جنسی باشن...و همچنین نحوه ی بافتن.
بعد از اینکه اینارو انتخاب کردیم شروع میکنیم به بافتن
دو دسته از افراد هستن:
دسته اول اینکه همچنان شروع میکنن به بافتن و تنها هدفشون تموم کردن کار قالیه ، بعد از تموم شدن تازه تازه میفهمن که خیلی از قسمت ها اشتباه کردن و بدتر ازهمه اون اشتباه هارو پشت سر هم تکرار کردن و امکان ترمیم کردن ندارن ... و چقدر دورنمای قالیشون زشته!
دسته دوم اینکه بعد از اینکه دو سه ردیف بافتن میان و از دور یه نگاهی دقیق به قالی میندازن و عیب و ایراد هاشو تا زمانی که کمه از بین می برن و یاد میگیرن که دیگه تکرارش نکن و همچنان ادامه میدن و بعد از تمام شدن اگر از دور به قالی این افراد نگاه کنی خیلی زیباتر دیده میشه با اشتباهات خیلی خیلی کم که در بین اون همه زیبایی اصلا به چشم نمیاید.
و...
خیلی حرف زدیم خیلی چیزا ازش یاد گرفتم
نمی دونم چرا ولی امروز از صب همش به مامان پروین و حرفاش فک میکنم و خواستم این قسمت از حرفاشو یجورایی ثبت کنم که هرگز فراموش نکنم.
چون این مثال از زندگی برام تازگی داشت خواستم به شمام بگم...
در ضمن گفت این مثال رو برای دختر بزرگترشه گفته،موقعی که میخواسته مامان پروین رو از اومدن به ایران منصرف کنه.میگه گفتنم این چندتا ردیف از قالی رو میخوام برای خودم اونجوری که دوس دارم ببافم...
خیلی دوسش دارم و هیچوقت فراموشش نمیکنم و ای کاااش اونروز حداقل شماره تلفنشرو ازش میگرفتم... اخه اونم از من خیلی خوشش اومده بود!!!
امیدوارم خوشتون اومده باشه.