دوستای خوبم دوستای گلم ، سلام

فردا قراره آخرین امتحان دوران مدرسه رو بدیم تموم شه...

از این به بعد دیگه نمی تونم یه بچه مدرسه ای باشم،یجورایی از الان دلم برای امروز تنگ شد!

آخرین امتحانمون زمین شناسیه.دوتا از فصلا درباره ی سیاره ها و ستارگانه...

وقتی داشتم میخوندم با برخورد به واژه ی " عطارد " یاد یچیزی افتادم:

وقتی کلاس چهارم ابتدایی بودم، خانوم معلممون (خانوم آقایی ) داشت درباره ی سیاره ها بهمون درس میداد بعد از تموم شدن درس،یکی یکی داشت از بچه ها می پرسید که دوست داشتین کدوم سیاره بودین؟

اکثرا بچه ها سر زحل و مشتری بودن دعوا میکردن همه میگفتن که میخوان یکی از این دوتا باشن ینی زیباترین و بزرگترین!

به من که رسید من گفتم: می خوام عطارد باشم!!!

بچه ها همه میگفتن وای عطار چرا؟کوچکترین سیارست...

خانوم آقایی گفت را میخوای عطارد باشی؟

گفتم: چون عطارد با اینکه کوچکترین سیارست ولی نزدیکترین سیاره به خورشید و با اون همه  گرمایی که خورشید داره تونست دووم بیاره...

...!!!

(البته من خودم اصلا این حرفام یادم نمیاد!فک کنم سال پیش بود تو یکی از نمی دونم چه مراسمایی...؟!  اینارو خانوم آقایی برای مامانم تعریف کرده بود و مامانم برای من تعریف کرد بازم یادم نیومد...)

پس بیایید با دانش 10 سالگیه من تصمیم بگیریم مثل عطارد باشیم ینی در بدترین شرایط هم بتونیم خودمرو حفظ کنیم و به زندگی امیدوار بوده و ادامه بدیم...

 

شکوفه ی نیلوفر در مرداب میروید تا بگوید در سخت ترین شرایط باید زیباترین بود!

 خیلی دوستون دارم...:-*